انیمیشن «انتقام» داستان کوتاه و تکاندهندهای از یک تسویه حساب دیرینه است.
شروع داستان در یک شب تاریک، سرد و ساکت رخ میدهد.
مردی جوان با ظاهری خسته و عبوس در کنار یک خودروی بنز ایستاده است. چراغهای متل قدیمی که به ندرت نوری از خود ساطع میکنند، سایههایی وهمآور ایجاد کردهاند.
این مکان، گویا نقطهی پایانی یک جستجوی طولانی و پر از رنج و عذاب است.
مرد سالها به دنبال فردی بوده که زندگیاش را به نابودی کشانده!
قربانی این نابودی و تباهی دختر بچّهی سه سالهای بود که...
دلیل این انتقام زخم عمیقی است که هیچگاه التیام نیافت!
این مرد حالا، در این شب، سرانجام هدف خود را یافته است.
مرد گوشی موبایل خود را بیرون میآورد، در تاریکی انگشتانش به آرامی روی صفحهی لمسی حرکت میدهد. او واتساپ را باز میکند و با صدایی سرد و بیرحم، پیامی صوتی میفرستد: «هیچوقت فکر نمیکردی پیدات کنم! برای یه مرگ سخت آماده باش عوضی!»
این پیام آخرین هشدار است؛ هشداری که دیگر جایی برای فرار و پشیمانی باقی نمیگذارد.
مرد با عزمی راسخ و قدمهایی آرام به سمت مُتل حرکت میکند. در سکوت شب، تنها صدای خرد شدن سنگریزهها زیر پاهایش به گوش میرسد. سپس او وارد ساختمان متل میشود و سایهاش در تاریکی گم میشود.
لحظاتی بعد، سکوت شب شکسته میشود؛ صدای چند شلیک گلولهی پیستول ۱۹۱۱ پشت سر هم، فضای متل را پُر میکند. در این لحظه، انتقامی که سالها در دل مرد پنهان بود، به سرانجام میرسد.
داستان بدون نشان دادن جزئیات بیشتر به پایان میرسد؛ امّا جای هیچ شکی نیست که این صحنه، پایانی است بر گذشتهای پر از درد و خشم!
انتقام گرفته شد، امّا بهایی که پرداخته شد حتماً سنگینتر از آن است که به نظر میرسد.
پایان داستان، تماشاگر را با این پرسش تنها میگذارد که آیا این انتقام آرامش به همراه داشت یا زخمهای جدیدتری را باز کرد؟
نویسنده و کارگردان: عرفان نیّرزاده نوری